تأملی بر سیاست خارجی نامتوازن ترامپ
دونالد ترامپ رئیسجمهور آمریکا سیگنالها و پیامهای پارادوکسیکال و متناقضی را در حوزه سیاست خارجی این کشور به جهانیان مخابره میکند: او از یک سو اصل «مداخلهگرایی» آمریکا و هزینههای ناشی از آن را در سرتاسر دنیا (از جمله در غرب آسیا و آمریکای لاتین) زیر سؤال میبرد و از سوی دیگر، بر بقای نیروهای آمریکایی در عراق، افغانستان و دیگر کشورهای منطقه غرب آسیا و شبه قاره هند اصرار میورزد. سؤال اصلی اینجاست که آیا چنین رویکرد متناقضی، محصول یک «محاسبه» است یا معلول یک «تفکر» و «مکتب خاص» در حوزه سیاست خارجی آمریکا؟
چنانکه اکثر استراتژیستها و نظریهپردازان حوزه روابط بینالملل تصریح کردهاند، «ترامپیسم» نه یک مکتب فکری و نه حتی یک «دکترین دولتی»، بلکه نوعی «رویکرد رفتاری خاص» در حوزه دیپلماسی و سیاست خارجی ایالات متحده آمریکا به شمار میرود. با این حال بر اساس آنچه در طول سه سال سپری شده از حضور ترامپ در رأس معادلات سیاسی و اجرایی آمریکا گذشته است، میتوان روش و مسلک او در حوزه سیاست خارجی آمریکا را تلفیقی از «جکسونیسم» و «دکترین مونروئه» دانست: یعنی یک مکتب و یک دکترین!
جکسونیسم چه میگوید؟
جکسونیسم یکی از مکاتب اصلی حوزه سیاست خارجی ایالات متحده محسوب میشود. این مکتب، برگرفته از اندیشههای اندرو جکسون هفتمین رئیسجمهور ایالات متحده آمریکا (1837 -1829) است. اصول این مکتب به صورت خلاصه به شرح زیر است: نخست اینکه منافع ملی آمریکا سکاندار سیاست خارجی این کشور و تصمیمسازی در برهههای مختلف (و در قبال موضوعات مختلف) است. دوم اینکه «مداخله نظامی» در دیگر مناطق جهان، جهت حفظ منافع ملی (بنابر تشخیص رئیسجمهور و هیأت حاکمه آمریکا) کاملاً پذیرفته شده است. متعاقباً واکنش به تهدیدات (تهدیدات بالقوه و بالقعل) نیز در صورت نیاز جایز است. سوم اینکه ایالات متحده آمریکا باید بهمثابه یک قدرت بزرگ، موقعیت جهانی خود را گسترش و ابعاد آن را وسیعتر کند.
در نقد مکتب جکسونیسم، نکات زیادی وجود دارد که در این مجال نمیگنجد. دونالد ترامپ در جریان رقابتهای انتخابات ریاست جمهوری سال 2016 میلادی، از قدرت بزرگ ایالات متحده سخن گفت و احیای هژمونی از دست رفته آمریکا را یک هدف دستیافتنی توصیف کرد. او حتی بر روی فاکتورها و مؤلفههایی مانند «غرور آمریکایی» تکیه کرد تا حتی رأیدهندگان بالقوهای که تا کنون در انتخابات ریاست جمهوری شرکت نکرده بودند را وارد رقابتهای انتخاباتی (به سود خود) کند. ترامپ در دوران ریاست جمهوری خود عطف به همین مسئله، یعنی لزوم احیای هژمونیِ از دست رفته آمریکایی، بارها قواعد بازی مشترک در نظام بینالملل را زیر پا گذاشت: او از پیمانهای بینالمللی مانند برجام، نفتا و توافق آب و هوایی پاریس خارج شد و با آغاز جنگ تجاری با چین و اتحادیه اروپا، قواعد تجارت بینالمللی را رسماً زیر پا گذاشت. او حتی سازمان تجارت جهانی را به ایجاد مزاحمت در مقابل «احیای هژمونی آمریکا» متهم کرد!
نکته دیگر اینکه ترامپ از عنصر «تهدید» بارها در سیاست خارجی آمریکا استفاده کرده است. به عبارت بهتر، سیاست خارجی ایالات متحده در دوران ریاست جمهوری ترامپ کاملاً تهدیدمحور است: او بازیگران بینالمللی، حتی شرکای اروپایی کاخ سفید را تهدیدی بالقوه برای ایالات متحده میداند و سعی دارد با حمایت از گروههای ملیگرا و ضد یورو و اتحادیه اروپا، این مجموعه را منهدم کند. حمایت ترامپ از خروج انگلیس از اتحادیه اروپا (برگزیت) و اصرار وی بر تحقق برگزیت سخت یا برگزیت بدون توافق میان لندن و اتحادیه اروپا، نشانهای از همین رویکرد است. از سوی دیگر، وی بارها ایران، ونزوئلا و کره شمالی را نسبت به اعمال تحریمهای بیشتر یا حتی استفاده از گزینه نظامی تهدید کرده است. وی حتی با به شهادت رساندن سردار سپهبد قاسم سلیمانی، فرمانده نیروی قدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ایران عملاً سعی دارد جوانب پراگماتیستی و عملگرایانه تهدیدات خود در قبال مخالفان ایالات متحده را تشدید و تقویت کند.
دکترین مونروئه چه میگوید؟
دکترین مونروئه یک دکترین مشهور در حوزه سیاست خارجی آمریکاست اما یک مکتب به مانند جکسونیسم، جفرسونیسم و همیلتونیسم محسوب نمیشود. این دکترین در دوم دسامبر ۱۸۲۳ توسط جیمز مونرو رئیسجمهور وقت آمریکا اعلام شد. بر اساس این دکترین، آمریکا از دخالت در امور خارج از نیمکره غربی منع میشود و همزمان اجازه نمیدهد قدرتهای اروپایی در امور این قاره دخالت کنند. جریانهای ملیگرا، انزواطلب و جنبشهای ضد جهانیشدن و ضد بینالمللگرایی در زمره طرفداران این دکترین هستند. این افراد بر کاهش سریع حضور بینالمللی آمریکا و تخصیص بودجههای نظامی - امنیتی به بازسازی زیرساختهای فرسوده آمریکا و تقویت قدرت ملی در عرصههای اقتصادی تأکید دارند.
ترامپ در شعارهای انتخاباتی خود، بر روی فاکتور تمرکز بر معادلات داخلی آمریکا، احیای قدرت آمریکا و کاهش هزینههای خارجی تکیه دارد، یعنی مؤلفههایی که ذیل دکترین مونروئه قابل تعریف و احراز است. همانگونه که مشاهده میشود، سیاست خارجی ایالات متحده در برهه فعلی، ترکیبی از مکتب جکسونیسم و دکترین مونروئه است. با این حال به نظر میرسد چنین ترکیبی در عمل نمیتواند متوازن و شکیل باشد! میان نگاه مبنایی اندرو جکسون و مونروئه در حوزه سیاست خارجی آمریکا و متعاقباً تفسیری که این دو از جهان ارائه میدهند، تفاوت وجود دارد. از این رو تجمیع این مکتب و دکترین با یکدیگر عملاً ناممکن و مولد پارادوکسهای رفتاری و گفتاری (چه در عرصه سخن و چه در عرصه تصمیمگیری و عمل) در حوزه سیاست خارجی آمریکاست.
پیشفرضهایی که ترامپ پذیرفته است
یکی از پیشفرضهایی که ترامپ در حوزه سیاست خارجی ایالات متحده پذیرفته، امکان احیای هژمونی آمریکا یا به عبارت بهتر، بازگشت به دوران جهان تکقطبی است. ترامپ اساساً تفاسیر چندجانبهگرایانه از موضوعات و دغدغههای بینالمللی را نمیپذیرد و با نمادهای چندجانبهگرایی و حرکت جمعی به شدت برخورد میکند.
با گذشت حدود 28 سال از ایجاد کشورهای مشترکالمنافع و ظهور جهان تکقطبی، استراتژیستهای ارشد آمریکایی بارها نظریات «گذار از دوران اقتدارگرایی» را تدوین و تشریح کردهاند. به عبارت بهتر، اندیشهپردازان آمریکایی پس از دوران ریاست جمهوری جرج واکر بوش و ناکامی در مواجهه با بحرانهای خاورمیانه، شبه قاره هند و دیگر نقاط جهان، مختصات نقطه پایان اقتدارگرایی را ترسیم کردهاند. زبیگنیو برژینسکی، مشاور امنیت ملی اسبق آمریکا و یکی از استراتژیستهای ارشد حوزه سیاست خارجی ایالات متحده، یکی از اصلیترین پیامآوران افول جهان تکقطبی محسوب میشود. برژینسکی قبل از مرگ خود در این خصوص میگوید:
«هژمونی جهانی با یک قدرت حتی اگر قدرتمندترین کشور باشد، دیگر وجود نخواهد داشت. اما در همین شرایط ما شاهد بحرانهای فراوانی هستیم که خطرات بالایی دارند از این رو باید برخورد هوشمندانهای با این وقایع داشته باشیم و عاقلانه، متنوع و امیدوارانه با راهکارهای دانشگاهی و با کمک کشورهای مهم دیگر آنها را اجرایی کنیم و از رویارویی با دیگر کشورها که در تاریخ اخیر خود داشتهایم، پرهیز نماییم.»
بیلکلینتون، رئیسجمهور اسبق آمریکا نیز در نقد سیاست خارجی نومحافظهکارانه کاخ سفید، به گذار ایالات متحده از دوران تکقطبی اشاره کرده است: «اگر امروزه آمریکا در بسیاری از مناطق جهان با مشکل برخورد میکند، گرچه بخش اعظمی از آن به جنگ عراق برمیگردد، ولی تمامی علت آن نیست. سیاست یکجانبهگرایی آمریکا در خصوص مقابله با آلایندگی محیط زیست، گسترش سلاح هستهای، توقف آزمایشهای هستهای و سایر موارد زیر سؤال قرار دارد. دولتمردان بوش تصورشان بر این است که هر اقدامی را بخواهند میتوانند به آن دست بزنند و تنها در مواردی که خودشان بخواهند با دیگران همکاری میکنند.»
ترکیبی متناقض در بستری ایدهآلگرایانه
با این حال ترامپ نشان داده است که قرائتهای موجود از جهان چندقطبی و متعاقباً عدم امکان بازگشت به دوران نظام تکقطبی را قبول ندارد. ترامپ در چنین بستری دست به تلفیق مکتب جکسونیسم و دکترین مونزوئه میزند. بنابراین میتوان رویکرد ترامپ در حوزه سیاست خارجی ایالات متحده را در یک جمله و به صورت زیر توصیف کرد: دونالد ترامپ دست به ترکیب دکترین مونروئه و مکتب جکسونیسم، در بستری به نام «پذیرش جهان تکقطبی» زده است. یعنی ترکیب دو امر متناقض در بستری کاملاً ایدهآلگرایانه! این ترکیب برای بسیاری از شهروندان آمریکایی میتواند جذاب باشد زیرا ترامپ را به رئیسجمهوری متفاوت از جرج واکر بوش، اوباما، کارتر، ریگان، بوش پدر و بیل کلینتون تبدیل کرده است. بیدلیل نیست که در برخی بزنگاههای حساس در حوزه سیاست خارجی آمریکا، حتی افرادی مانند لیندسی گراهام و راند پال و برخی سناتورهای جمهوریخواه نیز وی و روشهایش را درک نمیکنند.
بدون شک در طول سه سال اخیر، مهمترین نقدی که بر مبانی سیاست خارجی دولت ترامپ وارد شده، مربوط به مقاله انتقادآمیز چهار استراتژیست جمهوریخواه علیه رئیسجمهور آمریکا و مسلک و روش وی در این حوزه است. در دسامبر امسال (28 آذرماه سال 1398) چهار استراتژیست مطرح حزب جمهوریخواه در مقالهای مشترک در روزنامه نیویورکتایمز، پیشفرضها و مؤلفههای بنیادینی که ترامپ بر روی آنها در حوزه سیاست خارجی تکیه دارد را به چالش میکشند. این افراد جورج کانوی، استیو اشمیدت، جان ویورز و ریک ولیسون هستند. محور نکات مطرح شده از سوی این استراتژیستهای جمهوریخواه در نقد سیاست خارجی ترامپ عبارتند از:
وطنپرستی و بقای ملت، در مقابله با جنایات، فساد و ماهیت نابودکننده دونالد ترامپ، نه صرفاً یک مسئله سیاسی، بلکه دستور مافوق است. ما بهعنوان آمریکایی، باید مقابل خساراتی که او و طرفدارانش به حکومت قانون، وجهه آمریکا و قانون اساسی آن وارد میکنند، بایستیم.
ترامپ نهتنها فاقد حس هدایتگری، بلکه عاری از سرشت خدمت کردن است. دیدگاهش محدود به چیزی است که سریعاً با آن مواجه میشود – یعنی مشکلات و خطراتی که به صورت طولانی برای خود ایجاد میکند، مسائلی که افراد و شرکتهای نامحدود آمریکایی در نهایت باید فشار ناشی از آن را تحمل کنند.
آقای ترامپ و حامیانش محافظهکاری و اصول قدیمی جمهوریخواهان را با ترامپیسم جایگزین کردهاند، آیینی توخالی که پیامبری دروغین دارد.
مردان و زنان آمریکایی در سراسر جهان آماده باشند تا از ما و سبک زندگی ما دفاع کنند. ما باید با آنها در مسیر درست گام برداریم و همچنین تضمین کنیم کشوری که برایش متحد شدهایم، لیاقت حمایت و جانفشانی آنها را دارد.
ترامپیسم؛ دکترینی با بنیانهای مبهم
رمزگشایی از مقاله استراتژیستهای جمهوریخواه در خصوص ترامپ و هشداری که از سوی آنها خطاب به جامعه آمریکا در خصوص حضور ترامپ در کاخ سفید مخابره شده است به خوبی نشان میدهد که آنها ترامپ را نسبت به درک وارونه از ارزشهای آمریکایی یا تحریف عامدانه ارزشهای آمریکایی متهم کرده و بر همین پایه، کلیه محاسبات، رفتارها و تصمیمسازیهای ترامپ در حوزه امنیت و سیاست خارجی (و حتی داخلی) را نادرست و خطرناک میپندارند. حتی این استراتژیستها معتقدند که ترامپ با درهم شکستن وجهه آمریکا (دقیقاً همان چیزی که ترامپ در ظاهر مدعی پایبندی مطلق به آن است) و اتخاذ تصمیمات سریع و محدود در حوزه سیاست خارجی، ایالات متحده، ارزشها و موجودیت و قوانین نهادینه شده در آن را در معرض خطر قرار داده است.
نقطه اوج انتقاد این استراتژیستهای آمریکایی در قبال سیاست خارجی ترامپ، به جایی مربوط میشود که آنها ترامپیسم را آیینی با پیامبری دروغین میدانند که حتی اصول قدیمی جمهوریخواهان را نیز مورد حمله قرار داده است. نویسندگان این مقاله، جرم نمایندگان کنگره (جمهوریخواهان مجلس نمایندگان و سنا) را در شکلگیری و استمرار این روند کمتر از شخص ترامپ نمیدانند. در هر حال، هر بار که ترامپ تصمیم، اقدام یا رویکردی را در قبال مسائل جاری در حوزه سیاست خارجی ایالات متحده آمریکا اتخاذ میکند، منتقدان دموکرات و جمهوریخواه وی بلافاصله بنیانهای مبهم و حتی در مواردی بیبنیانیِ سیاست خارجی وی را مورد انتقاد و هجمه قرار میدهند. به نظر میرسد حتی پس از پایان دوران ریاست جمهوری ترامپ (در سال 2020 یا 2024) منازعات فکری بر سر سیاست خارجی وی کماکان ادامه داشته باشد.
نظرات : 0