چگونه هر جنگی میتواند خود را به قلمرو شناختی گسترش دهد؟
جنگ شناختی (Cognitive War) یکی از جدیدترین و پیچیدهترین جنگهای امروزی است که این روزها صحبت بسیاری از آن به میان میآید. همگی با تعابیری همچون جنگ روانی، جنگ اطلاعاتی و جنگ رسانهای آشنایی داریم و متون بسیاری درباره آنها خواندهایم. اما جنگ شناختی چگونه جنگی است؟ چه تفاوتی با جنگ روانی و جنگ رسانهای دارد؟ چه مزیتهایی نسبت به آنها دارد و چرا از عنوانی متفاوت برای آن استفاده میشود؟
اولین مرکز شستشوی مغزی جهان
درباره جنگ شناختی تاکنون مطالب محدودی منتشر شده است. شاید بتوان گفت بیش از یک قرن است که جنگ شناختی در دستورکار قرار دارد اما تا سالها نامی از آن به میان نمیآمده است. بهعنوانمثال جان کلمن در کتاب «تاویستاک» (Tavistock) درباره مرکزی با همین عنوان در انگلستان برای نخستین بار افشاگریهایی را صورت میدهد. او که از تاویستاک بهعنوان «اولین مرکز شستشوی مغزی جهان» یاد میکند، تاریخچه شکلگیری این مرکز را به قبل از جنگ جهانی اول مربوط میداند. توضیحاتی که در کتاب او درباره شیوه مدیریت افکار عمومی و شستشوی مغزی انستیتو تاویستاک میخوانیم، بیش از اینکه ما را به یاد جنگ روانی و یا جنگ رسانهای بیندازد، شباهتهای زیادی با جنگ شناختی دارد. جالبتر اینکه نویسنده این کتاب مأموریت انستیتو تاویستاک که پیش از جنگ جهانی اول تأسیس شده را طراحی جهان بعد از جنگ جهانی دوم عنوان میکند. درواقع جهتدهی و شکلدهی افکار عمومی و آمادگی آنها برای نظم نوین جهانی که قرار است بعد از جنگ جهانی دوم برقرار شود وظیفه این مرکز بوده است.
جنگ شناختی علیه شوروی
پرداختن به جنگ شناختی بهعنوان یکی از جنگهای مدرن را در دورههای اخیر در مقاله «قلمرو شناختی جنگ» (Cognitive Domain of War The) نوشته جیمز بلک ول نیز مشاهده میکنیم. جیمز بلک ول که خود عضو نیروی هوایی ارتش آمریکاست و با کتاب «صاعقه در صحرا» که در آن به جنگ خلیجفارس پرداخته است در ایران شناخته شده است، در آثار مختلف خود به ابعاد مختلف مناسبات نظامی پیش روی ایالاتمتحده آمریکا میپردازد و در مقاله «قلمرو شناختی جنگ» نیز به موضوع جنگ شناختی پرداخته است. او در این مقاله اعتراف میکند که آمریکا سالها قبل در دوران جنگ سرد علیه اتحاد جماهیر شوروی نیز این شیوه جنگ را مورد استفاده قرار داده و معتقد است امروز باید این تجربیات را در ابعادی گستردهتر علیه چند کشور ازجمله ایران پیاده کرد.
تفاوت جنگ شناختی با جنگ رسانهای
اما تفاوت جنگ شناختی با جنگ رسانهای در چیست؟ اولین نکتهای که باید به آن توجه کنیم این است که در جنگ شناختی، رسانه تنها ابزار جنگ نیست بلکه یکی از ابزارهاست. درحالیکه جنگ رسانهای تقریباً فقط از ابزار رسانه برای پیشبرد اهداف خود بهره میبرد، در جنگ شناختی این ابزار در کنار ابزارهای متعدد دیگر نقش ایفا میکند و مجموعه این ابزارها، مقاصدی متنوعتر و کارآمدتر را به همراه میآورند. شاید بتوان گفت در جنگ رسانهای مهمترین هدف، کنترل جریان اطلاعات است اما هدف از جنگ شناختی و به عبارت بهتر هدف از هر عملیات شناختی بسیار متنوعتر است.
هدف از ایجاد رسانهها انتشار اخبار نیست بلکه هدف، مدیریت افکار عمومی است. بهعبارتدیگر رسانهها برای انتشار اخبار به وجود نمیآیند بلکه برای مدیریت افکار عمومی به وجود میآیند. لذا در دهههای اخیر شاهد این بودهایم که جریانهایی که به دنبال اثرگذاری بیشتر هستند، حتماً در راستای راهاندازی یک یا چند رسانه قدم برمیدارند. در دورههای اخیر انحصار رسانه بسیار حائز اهمیت بود چراکه جریانهایی که انحصار رسانهها را در اختیار داشتند، بهسادگی افکار عمومی و کنترل جریان اطلاعات را نیز در اختیار خود داشتند. اما با گذشت زمان و تکثر رسانهها و سپس انفجار رسانهها با پیدایش فضای مجازی، دیگر هیچ رسانه و جریانی نمیتواند ادعا کند که کنترل جریان اطلاعات را در اختیار دارد. در گذشته کنترل جریان اطاعات برای کنترل افکار عمومی اهمیت داشت اما امروز اگر کسی به دنبال کنترل جریان اطلاعات باشد به نظر میرسد تلاشی بیهوده را در دستورکار خود قرار داده است.
در شرایط کنونی که انحصار رسانه از بین رفته و هیچکس نمیتواند جریان اطلاعات را در کنترل خود داشته باشد، چه راهبردی باید اتخاذ کرد؟ اینجاست که مزیتهای جنگ شناختی خود را نمایان میکند و جنگ رسانهای را بهعنوان شیوهای منسوخ به حاشیه میراند. نفوذ به ذهن تکتک افراد برای دستکاریهای ذهنی، تغییر نگرش، تغییر و تسلط بر مدل تحلیل اطلاعات در افراد، اثرگذاری بر تصمیمگیریها و اقدامات افراد، پیشبینی کنشهای رقیب، مدیریت هیجانات و احساسات و حب و بغضها، مدلسازی ریاضی فرایندهای ذهنی، استفاده حداکثری از هوش مصنوعی و فناوریهای نوین و سایر اقداماتی از این دست و فراتر از آن، اهدافی است که در جنگ شناختی مورد توجه قرار میگیرد. با این اقدامات صرفنظر از اینکه چه کسی کنترل جریان اطلاعات را در اختیار دارد، میتوان پس از ورود جریان اطلاعات به ذهنها، بر افکار و رفتارهای افراد تأثیر گذاشت و نقشی تعیینکننده ایفا نمود.
تصور غالب این است که مرکز فرماندهی هر انسان مغز اوست. مغز است که برای سایر اعضای بدن فرمان صادر میکند و اعمال و رفتارهای ما را شکل میدهد. اما دانیل کانمن، روانشناس برنده جایزه نوبل اقتصاد اثبات میکند اغلب انسانها بیش از آنکه بر اساس فکر تصمیم بگیرند بر اساس هیجانات و احساسات تصمیم گرفته و اقدام میکنند. از این جهت در جنگ شناختی فقط ذهن بهعنوان مرکز فرماندهی اعمال هر انسان مورد توجه قرار نمیگیرد بلکه حوزه احساسات، علایق و هیجانات نیز بهعنوان بخشی تأثیرگذار و غیر قابل چشمپوشی مورد توجه جدی است. به همین دلیل است که در کتاب «نبردی برای تسخیر ذهنها و قلبها» (The Battle for Hearts and Minds) که سالها پیش توسط پنتاگون منتشر شد، میبینیم که تسخیر هر دو حوزه ذهن و قلب مورد توجه است.
جنگی نامرئی با بینهایت سناریو
دو مؤلفه نامرئی بودن و نداشتن محدودیت در طراحی سناریو از امتیازات ویژه جنگ شناختی است. جنگ شناختی جنگی نامرئی است. نه نقشه آن معلوم است و نه آرایش نیروها در آن قابل مشاهده عینی است. شوالیهها و سربازان این عرصه بدون هیچ محدودیتی وارد بخشهای مختلف ذهن حریف خود میشوند و مرکز فرماندهی اعمال و رفتارهای او را تحت اشغال و کنترل خود درمیآورند. تا جایی که حتی کنشهای او را به نفع خود مصادره نموده و حریف خود را به مکمل بخشی از پازل خود تبدیل میکنند. بسیاری از کشورها امروز به دلیل نداشتن درک درستی از مفهوم جنگ شناختی و قلمرو آن، به فراهم کردن زیرساختها و مستقر کردن سامانههای دفاعی و پدافندی در مرزها و نقاط استراتژیک این قلمرو بیتوجهاند. همین امر موجب میشود دشمن بتواند بهراحتی و بدون مواجه شدن و مقابله با هیچ مرزبانی، وارد این قلمرو شود و بهراحتی کنترل مراکز فرماندهی و مراکز استراتژیک که همان قلمرو شناخت باشد را به دست گیرد.
علاوه بر نامرئی بودن، امتیاز دیگر جنگ شناختی داشتن بینهایت سناریو و عدم محدودیت از این لحاظ است. در هر جنگی سناریوها و عملیاتهای احتمالی آن جنگ تقریباً مشخص و قابل پیشبینی است. بهعنوانمثال در جنگ نظامی سه نیروی زمینی، هوایی و دریایی و در کنار اینها یگانهای سایبری و جنگ الکترونیک و نهایتاً عملیاتهای روانی پشتیبانیکننده عملیاتهای جنگی، عرصه جنگ را بهطورکلی تشکیل میدهند و یگانها و تیپهای انسانی، زرهی، الکترونیک و... نیز تقریباً مشخص و قابل شناسایی هستند. درنهایت ترکیبی از این نیروهای مشخص، عملیاتها و سناریوهای جنگی را انجام میدهند. اما در عرصه شناخت، بینهایت سناریو توسط بینهایت کنشگر میتواند اتفاق بیفتد که بههیچعنوان قابل پیشبینی و تخمین نیست. بههیچوجه نمیتوان پیشبینی کرد که چه اقداماتی، توسط کدام کنشگران، در چه زمانی و برای تکمیل پازلهای چه سناریویی قرار است انجام پذیرد. بلکه تنها بعد از انجام عملیات میتوان آن را تحلیل کرد و متوجه شد که چه سناریوی شناختیای در دستور کار بوده است.
جنگ شناختی به مثابه قلمرو
جنگ شناختی را هم میتوان یک شیوه جنگ مدرن در نظر گرفت و هم اینکه بهمثابه یک قلمرو از آن استفاده کرد. قلمرویی که جنگ در هر عرصهای میتواند از آن استفاده کند و با گسترش خود به قلمرو شناخت، سطح اثر خود را بالا ببرد. از آنجایی که اگر جنگی در هر عرصهای رخ بدهد مثل عرصه نظامی، اقتصادی و... در آن عرصه زیرساختهایی برای مقابله وجود دارد، بنابراین عملاً نتیجه چندانی حاصل نخواهد شد. اما قلمرو شناخت بکر و نامرئی است و به دلیل بیتوجهی و ناشناختگی این قلمرو، زیرساختها و سیستمهای دفاعی در آن خیلی وجود ندارد. درنتیجه میتوان با تغییر قلمرو هر جنگ به عرصه شناخت، سطح خسارت به حریف را بسیار بالا برد. حتی در مواردی میتوان دامنه تأثیر را تا سطح راهبردی ارتقا داد. نمونههای بسیاری از این تغییر قلمرو و بالا رفتن سطح اثر در طول تاریخ اتفاق افتاده است.
بهعنوانمثال اسکندر در جنگهایش با ایرانیان در سه جنگ با عملیات روانی توانست به پیروزی برسد. اسکندر میدانست ایرانیان تا زمانی که پرچم در لشگرشان بالا باشد در میدان میمانند و به جنگیدن ادامه میدهند.
به همین علت گروهی را مأمور میکرد تا خودشان را به پرچمداران برسانند و پرچم آنان را بیندازند. همچنین میدانست ایرانیان بدون فرمانده نمیجنگند. درنتیجه شایعه کشته شدن فرماندهان را مطرح میکردند. این اقدامات موجب شد ایرانیان با وجود قدرت بسیار بالا تسلیم شوند.
در زمان حمله اعراب به ایران در دوران حکومت یزدگرد سوم، ایرانیان چند برابر اعراب نیروی نظامی آماده داشتند. همچنین تجربه جنگهای متعدد با رومیان و فرماندهان نظامی خبره و سلاحهای بسیار در لشگر ایرانیان وجود داشت. اما اعراب بدون هیچگونه سابقهای در جنگاوری و با سلاحهای بسیار اندک و ابتدایی در این جنگ بر ایرانیان غالب شدند. وقتی تاریخ آن دوره را بهطور دقیق بررسی و مطالعه میکنیم متوجه میشویم که ایرانیان در آن زمان حکومت ساسانیان را به دلیل فساد قبول نداشتند و درنتیجه در مقابل هجوم دشمن مقاومت نکردند.
در دوران اخیر نیز این روش را در جنگ نظامی علیه صدام در عراق و قذافی در لیبی شاهد بودیم. وقتی با عملیات شناختی توانستند آنان را خلعسلاح کنند، به پیروزی نظامی نیز دست پیدا کردند. شایعه و بمباران عظیم رسانهای درباره وجود سلاح کشتارجمعی در عراق موجب شد تا بتوانند دسترسی و بازرسی از مراکز نظامی عراق را در دستورکار خود قرار دهند و زمانی که مطمئن شدند سلاح خاصی برای مقابله با آنها وجود ندارد بهراحتی با حمله نظامی عراق را به اشغال خود درآورند. در لیبی نیز به خاطر وجود موشک در این کشور مذاکره با هدف برداشتن تحریمهای آمریکا مطرح شد و طی این مذاکرات لیبی متعهد به تحویل موشکهای خود گردید و درواقع خود را خلعسلاح نمود. بیدلیل نیست که پطرس غالی، دبیرکل سابق سازمان ملل برای بیان قدرت تأثیرگذاری رسانه،CNN را عضو شانزدهم شورای امنیت و دارای حق وتو توصیف کرده بود.
و اما ایران ...
در سالهای اخیر با توجه به راه انداختن جنگ ترکیبی در عرصههای مختلف علیه کشور ما، نمونههایی از عملیاتهای شناختی و تغییر قلمرو برخی از این جنگها به قلمرو شناخت را شاهد بودهایم که به نظر میرسد در آینده باید بیشتر منتظر این دست اقدامات و تاکتیکها باشیم. در این نوشتار به دو نمونه از این موارد اشاره میکنیم.
یکی از این موارد جنگ جمعیتی علیه ایران بوده است. جمعیت بهعنوان یکی از ارکان مهم قدرت بسیار حائز اهمیت قلمداد میشود. همچنین تعداد بالای جمعیت جوان هر کشور برای توسعه و پیشرفت آن امری ضروری است. از این جهت طی چند دهه گذشته جنگی جمعیتی علیه ایرانیان در حال انجام است. بخشی از این جنگ جمعیتی در حوزه بیوتروریسم بود اما آنچنان نتیجهای از این مسیر حاصل نشد. به دلیل آنکه دستگاههای مربوط به این حوزه مانند وزارت بهداشت و ... به میدان آمده و با آن مقابله کردند. اما طبق آمار منتشر شده توسط سازمان ملل درباره جمعیت آینده ایران، طی چند دهه آینده جمعیت کشور ما رو به کاهش خواهد رفت. طبق این آمار تا چند سال آینده جمعیت ایران به حدود 90 میلیون نفر خواهد رسید، اما پس از آن رو به کاهش خواهد گذاشت و طی چند دهه به کمتر از 80 میلیون نفر کاهش پیدا خواهد کرد.
سؤال اساسی اینجاست که اگر تلاشهای بیوتروریستی در این باره نتیجه خاصی نداشته است، پس این شکست راهبردی در جنگ جمعیتی چگونه بر ما تحمیل شده است؟ وقتی علل کاهش جمعیت جامعه ایران را مورد بررسی قرار میدهیم متوجه حقیقتی تکاندهنده میشویم. آن حقیقت این است که ما در قلمرو شناخت متحمل این شکست راهبردی شدهایم. به این معنا که جنگ جمعیتی علیه جامعه ما آن زمان که به قلمرو شناختی وارد شد توانست اثر خود را گسترش دهد و به سطح راهبردی برساند.
آنچه بیش از همه بر کاهش جمعیت ما تأثیرگذار بوده، تغییر فرهنگ و نگرش جامعه مثل عدم تمایل جوانان به ازدواج و تشکیل خانواده، دنبال کردن سبک زندگی متفاوت از گذشته، تغییر ارزشهایی همچون مادر بودن، پدر بودن و همسر بودن و جایگزینی فردگرایی بهجای آن، عدم تمایل به فرزندآوری، جایگزینی زندگی با حیوان خانگی بهجای فرزندآوری و در کنار این عوامل تبلیغات و الزام سازمان ملل مبنی بر لزوم کاهش جمعیت ایران در دهه 70 بوده است. این مسئله که طی دهههای گذشته با آن مواجه بودهایم، مثال و هشدار مهمی است که نشان میدهد قلمرو شناخت به دلیل بکر بودن و نبود سیستم و زیرساخت دفاعی لازم و همچنین نامحسوس بودن و امکان پیادهسازی سناریوهای بیپایان، تا چه اندازه میتواند تأثیرگذار باشد.
مورد دیگری که در حوادث اخیر کشور با آن مواجه بودیم، ماجرای سقوط هواپیمای اوکراینی بود. این ماجرا نه به یک اتفاق که به یک سناریوی کاملاً هوشمند و از پیش طراحیشده میماند. شواهد متعدد، این حادثه را بیش از یک جنگ الکترونیکی به یک جنگ شناختی و یا به عبارت دقیقتر یک عملیات شناختی از مجموعه عملیاتهای یک جنگ وسیع شناختی معرفی میکند. اشتباه اپراتور سیستم پدافند، وجود فردی در نیمههای شب آماده فیلمبرداری از لحظه اصابت موشک به هواپیما، ارسال سریع این تصویر برای شبکههای خارج از کشور، موضعگیری سریع و همزمان چند دولت علیه ایران، پخش شدن ویدئویی تقطیع شده از رئیسجمهور وقت درباره ساقط کردن هواپیمای مسافربری ایران به دست ناو آمریکایی، سازماندهی تجمعهای دانشجویی با کمک سفیر انگلیس و برخی چهرههای سرشناس، در کانون اتهام قرار گرفتن نیروی هوافضای سپاه و ... در کنار هم یک سناریو برای یک عملیات شناختی را نشان میدهد. اگر اظهارنظر مایک پومپئو درباره حمله موشکی ایران به پایگاه عینالاسد را نیز به این شواهد اضافه کنیم، ابعاد ماجرا بیشتر نمایان میشود. چند روز قبل از این اتفاق پومپئو اظهار کرده بود که برای تصمیمگیرندگان حمله موشکی به آمریکا هزینه ایجاد خواهیم کرد.
سؤال اینجاست که این تصمیمگیرندگان چه کسانی بودند؟ فرماندهی نیروی هوافضای سپاه پاسداران فرمانده اصلی این عملیات بود. تنها چند ساعت بعد از حمله موشکی ایران این سناریو انجام میشود و درباره مقصر ماجرا، همه نگاهها به سمت فرمانده نیروی هوافضای سپاه پاسداران میرود. انهدام اشتباه هواپیمای مسافربری توسط موشک بارها در کشورهای مختلف صورت گرفته است اما چرا تا این اندازه وسیع به آن پرداخته نشده است؟ چرا بهانهای برای هجوم عظیم رسانهای نشده است؟ همانطور که پیشتر توضیح داده شد یکی از پیچیدگیهای جنگ شناختی وجود بینهایت سناریو برای آن است. بهگونهای که تا قبل از انجام هر عملیات شناختی، بههیچعنوان قابل پیشبینی نخواهد بود. کنار هم قرار دادن نقاط ابهامآلود این حادثه بیش از همه یک عملیات شناختی را به ذهن انسان متبادر میکند که قطعات پازل آن بسیار دقیق کنار هم چیده شد.
بنابراین آنچه بیش از همه حائز اهمیت است داشتن اطلاع و تحلیل دقیق از مفهوم مهم جنگ شناختی و پیچیدگیهای آن در شرایط کنونی است. همچنین باید توجه داشت که تمامی جنگها اعم از نظامی، اقتصادی، جمعیتی و ... میتوانند با تغییر قلمرو خود به قلمرو شناخت، دامنه تأثیر خود را حتی تا سطح راهبردی بالا ببرند. لذا آنچه مهم است توجه به زیرساختهای دفاعی در این عرصه، شناخت مختصات دقیق آن، آمادگی کامل برای پاسخ به حملات و هجوم متقابل، توجه به تفاوتهای جنگ شناختی با جنگ رسانهای و نکاتی از این قبیل است.
نظرات : 0